Sunday, September 30, 2012

نامه رسیده در مورد زلزله


نامه رسیده در مورد زلزله

هنوز از درد فاجعه زلزله آذربایجان بیرون نیامده ام. همان طور كه انتظارش می رفت مردم كم كم دارند این مساله و بازماندگانش را فراموش می كنند. شاید بگویید زندگی است دیگر! بالاخره هركسی آنقدر درد و رنج و معضل در زندگی شخصی دارد كه نگاهش از روستاهای آذربایجان می چرخد و دوباره روی مشكلات خودش متمركز می شود. اما مصائب و مشكلات و درد و رنج مردم آذربایجان هنوز تمام نشده سرما فرا رسیده و هزاران نفر بی خانمان هنوز در چادر زندگی می كنند. حداقل سرپناه فوری و موقت (كانكس) فعلا در كار نیست. گفته اند كه برای ساختن خانه های كاملا تخریب شده تا 20 میلیون تومان وام می دهند. اما این ها فعلا حرف است.
من از روز اول هر خبری در مورد زلزله رسید را دنبال كردم. مرتبا به سایت های اینترنتی سر زدم. در این میان، رژیم به شدت نگران بالا گرفتن احساسات ملی آذری ها و عكس العمل های شان به فشارها و تبعیضات ستمگرانه بود. نكند اتحادی علیه نظام سیاسی حاكم شكل بگیرد. بنابراین شروع كرد به تبلیغات رسانه ای علیه پان تركیست ها. برای مدتی هر چند كوتاه جوك گفتن های شووینیستی ضد ترك ها در فضای اینترنتی و اس ام اس ها متوقف شد كه باز هم  جای شكرش باقیست! اما حرف های خرافی آخوندهای حكومتی واقعا آزار دهنده بود و نفرتم از نظام صد برابر شد. بگذارید یك نمونه از حرف هایشان را برای شما نقل كنم:
«این بلا ها كه به دلایل زمین شناسی و غیره رخ می دهند برای مومنین امتحان است و نه عذاب. مطمئنا خداوند در صورت صبر شایسته این پدر و بازماندگان زلزله ، اجر بی حسابی به آن ها می دهد كه خودش وعده داده "انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب". در مورد این طفل معصوم و دیگر قربانیان آنچه كه از روایات و قرآن كریم بر می آید حداقلش آمرزش كامل است كه این آرزوی هر مومنی است
زیر این مزخرفات، یكی از كاربران اینترنتی كه به نظر می آید اعتقادات دینی دارد این كامنت را گذاشته بود:
«آقای "ایرانی مسلمان" چه امتحان الهی آخه؟ با این حرفاتون اعتقادات مردم رو زیر سوال نبرین. خواهشا. خدا برای چی باید یه بچه رو بکشه تا به خاطرش به پدر یا مادرش اجر بده؟ ژاپن زلزله میاد 7/5 ریشتر کسی هیچیش نمیشه پس باید بگیم زور خدا نرسید امتحان الهی کنه؟»

جمهوری اسلامی اول سعی كرد كه خبر زلزله را خیلی رسانه ای نكند چون می دانست حقایق بزرگی در مورد فقر و عقب ماندگی آن منطقه و ناتوانی و فساد گسترده در دولت در برخورد به این فاجعه و عدم آمادگی برای بلاهای طبیعی رو خواهد شد. اما این خبری نبود كه بشود جلو انتشارش را گرفت. حركت شتابان گروه های زیادی از مردم به ویژه از نقاط مختلف آذربایجان و آذری های سایر نقاط كشور برای كمك به زلزله زدگان مثل همیشه باعث نگرانی و وحشت حكومت شد. این ها كه از هر تشكل و اندیشه مستقل هراس دارند این نوع اعلام همبستگی ها و گرد هم آمدن ها را تلاش برای سازماندهی براندازی نظام خود می بینند. این بار هم چنین شد و جمعی از جوانان كمك رسان را با پرونده سازی های مسخره به زندان انداختند!
می دانید كه در این زلزله 75 درصد كارگاه های روستایی قالیبافی که اکثرا در خانه ها بر پا بود از میان رفتند. حالا آن دلالان عمده ای كه فرش های این منطقه را سفارش می دادند و ارزان می خریدند و در بازارهای داخلی و خارجی گران می فروختند كجا هستند؟ خانه های شان كجاست؟ چرا اكثریت زحمتكشان و فقیران روستایی باید در خانه های زیر استاندارد زندگی كنند كه با یك زلزله 6 ریشتری داغان شود.
این وسط از همه مسخره تر و فریبكارتر احمدی نژاد بود كه در مورد استحكام خانه های «مسكن مهر» و تخریب نشدن شان در جریان زلزله لاف می زد. اولا كه خانه های مسكن مهر فقط  یك درصد خانه های آن منطقه روستایی را تشكیل می داد. ثانیا در واقعیت نزدیك به 40 درصد همان خانه های احمدی نژادی به علت فساد و دزدی های گسترده زیر استاندارد ساخته شده بودند و در نتیجه به طور كامل نابود شدند.
این ترفند حكومتی ها را ببینید كه برای منحرف كردن اذهان عمومی از مسئولیت شان، ادعا كردند كه مقصر اصلی خود روستائیان آذربایجانی ها هستند چون برای نوسازی وام نگرفتند ( و البته روی این واقعیت سرپوش گذاشتند كه این روستائیان آنقدر فقیر بودند كه حتی نتوانستند وام 5 میلیونی بگیرند.) یا اینكه مردم را به احتمالات و خطرات بزرگتر رجوع دادند. مثلا گفتند اگر در تهران چنین زلزله ای رخ می داد حداقل 2 میلیون نفر می مردند پس خدا را شكر كنیم كه چنین نشد! یا شروع كردند به خبررسانی در مورد كشورهای دیگر كه فلان جا تعداد زیادی در اثر زلزله و یا سیل كشته شده اند. وقتی هم كه در جریان تعطیلات «اجلاسی» مردم به سفر چند روزه رفتند و تعداد زیادی در جریان تصادفات جاده ای كشته شدند مقامات جمهوری اسلامی گفتند ببینید! تعداد كشته شدگان در زلزله آذربایجان نسبت به قربانیان حوادث جاده ای چندان هم زیاد نبود!
در هر صورت زلزله آذربایجان مثل زلزله های قبلی در تاریخ صد ساله گدشته (از بوئین زهرا گرفته تا طبس و رودبار و بم) انگشت اتهام را در درجه اول متوجه دولت و سیستم حاكم كرد. در درجه بعد به همه اقشار و طبقات مردم مسئولیت اجتماعی شان را گوشزد كرد كه ما همه از بك جنس هستیم و نسبت به جامعه و موقعیت آن مسئولیم. سازماندهی كمك رسانی مستقل كار بدی نیست اما خوب كه نگاه كنید این كارها مثل اینست كه به بیمار سرطانی قرص مسكن بدهیم كه كمتر درد بكشد. ای كاش می توانستم این واقعیت را با همه مردم در میان بگذارم كه جامعه از طبقات درست شده و ر‍ژیم جمهوری اسلامی هم نماینده طبقه استثمارگر سرمایه دار است و بدون متشكل شدن و سازماندهی كردن برای برانداختن این رژیم طبقاتی به هیچ جا نمی توان رسید.....

Wednesday, September 12, 2012

در ستایش طلاق

طلاق بد است. زهر مار است. روح آدم را رنده می کند. تو را ماه ها و شاید سال ها از پله های دادگاه بالا و پایین می برد. مجبورت می کند دم به دم جواب سوال های بی ربط و بی نتیجه ی دیگران را بدهی که: «شما که خوب بودین. چی شد که این جوری شد.»
طلاق نتیجه نفرت است و نفرت چیز خوبی نیست. تلخ است. نفرت مثل یک قطره ی زهر توی زندگی می افتد، پخش می شود و همه ی زندگی را مسموم می کند. به هر جای زندگی ات که بخواهی دست بزنی مزه ی تلخ آن نفرت هم بی دلیل وارد ماجرا می شود. دست خودت نیست. حتی اگر حلقه ات را بفروشی و با همه ی پولش یک شب برادرت و پسر عمه هایت را برای شام به اغذیه ی نشاط دعوت کنی و بعد هم با بقیه ی پولِ حلقه، آب انار فلکه ی صادقیه را پر از نمک کنی و سر بکشی باز تهِ تهِ مزه ی ترش و شیرین آب انار، طعم تلخ نفرت است که می آید زیر دندانت.
طلاق اولین راه حلی نیست که بعد از هر اختلاف به فکر آدم برسد. ولی.
ولی گاهی زندگی کردن و تن به هر شرایطی سپردن اشتباه تر از طلاق است. وقتی قرار است قوانینت را هر روز زیر پا بگذاری. تحقیر شوی. هر روز بشنوی که تو نمی توانی. که وجود نداری. که اگر هم هستی عددی نیستی و هر روز از آن چه که هستی یا آرزو می کردی باشی دورتر و دورتر بشوی، دیگر طلاق آن قدرها که به ما یاد داده اند منفور نیست. وقتی قرار است یک نفر دهان بسته ی تو را که می خواهد مثلا آبروداری کند افساری ببیند که با آن می تواند تا دلش خواست در زندگی تو بتازد و پیش برود، آن جا دیگر میدان دادن به او اسمش سازگاری و نجابت نیست. 
من نمی خواهم کسی را تشویق به جدایی کنم و خوش بختانه هیچ کسی در دنیا آن قدر برای حرفم تره خرد نمی کند که به توصیه ی من آتش بزند به زندگی مشترکش و نصفه شب برود دادگاه برای درخواست طلاق. من فقط دلم می خواهد چند خط از تجربه ای بنویسم که روزی خودم تشنه ی خواندنش بود. نوشته ای که نگوید حالا از کجا می دانی که اگر طلاق بگیری، بعدی بهتر از این باشد. نوشته ای که نگوید تو همه ی راه ها را امتحان نکرده ای. نگوید شاید خودت هم مقصری پس برو خودت را درست کن. من می خواهم  برای زن یا مردی که در بحران آن روزهای من دست و پا می زند و تصادفا سر از این جا در می آورد بنویسم که فرض کن بعدی بهتر از این یکی نباشد. فرض کن همه ی راه ها را امتحان نکرده باشی. فرض کن خودت هم مقصر باشی. همه ی این ها به چه قیمتی؟ دو دو تا چهار تا کن. اگر ارزشش را دارد، بمان. دو دل هم نباش و سعی کن خوش حال بودن در این شرایط را یاد بگیری. وگر نه از سر ترس و محافظه کاری نمان. اگر او نخواهد با تو بسازد، تا هزار سال دیگر هم شرایط بهتر از این نمی شود. بدتر اما چرا. 
من دوستی دارم که از شوهرش بیزار است. سال هاست که بیزار است. و این بیزاری آن قدر در قلبش مانده که به آن عادت کرده. آن را نمی فهمد. فکر می کند طبیعی است. دوست من سال هاست که جدا شده. هر چند که با شوهرش توی یک خانه زندگی می کند و سر یک سفره شام می خورد. سال هاست که طلاق گرفته، اما هنوز از اسم طلاق می ترسد و بچه اش را بهانه می کند. بچه ای که هر روز در این زندگی بیشتر و بیشتر آسیب می بیند. بچه ای که دیگر مریض شده. دوست من ترجیح می دهد روابط پنهانی داشته باشد تا این که به دادگاه برود و درخواست پایان این نمایش را بدهد. من این را برای دوستم نوشتم و برای همه ی آن هایی که یا از طلاق وحشت دارند. یا وحشت را بهانه ی ماندن می کنند.
خودم در سال هایی نه چندان دور مثل ژله از شنیدن اسم طلاق می لرزیدم و همین ترس افساری شده بود دور گردنم. می رفتم به جاهایی که نمی خواستم. کارهایی را می کردم که دوست نداشتم. آدم دیگری شده بودم و از آن آدم جدید بیزار بودم. بعد از طلاق ولی عوض شدم. به من نزدیک شدم و کم کم یاد گرفتم که می توانم خودم را دوست داشته باشم. نمی خواهم بگویم در زندگی مشترک همه چیز مطلقا سیاه بود و بعد از طلاق مطلقا سفید. نه. هر دو خاکستری بودند. اما این یکی خیلی روشن تر. خیلی آرام تر. چون حس می کردم که دیگر نمی گذارم کسی من را بزند. نه با کابل. با نوع نگاهش به من. با احساسش به من. حس می کردم دیگر کسی من را نمی ترساند و هر روز از خودم دورترم نمی کند. در طول این مدت هرگز دلم نخواسته به زندگی قبلم برگردم. هنوز هم هر وقت برگشتن را توی خواب می بینم، تا چند روز حالم بد است. این ها را گفتم چون خیلی ها در آن دوران به من می گفتند «اگر پشیمان بشوی چه؟» و می دانم هنوز خیلی ها هستند که از آدم های توی بحران این سوال های مسخره را می پرسند و حالشان را بدتر می کنند.
طلاق بد است و دوستی و عشق بین زن و شوهر چیزی معرکه و بی نظیر و من این را حالا که زندگی سالمی دارم می فهمم. اما وقتی چنین عشقی در زندگی وجود ندارد و هر کاری که می کنی به وجود نمی آید، ماندن و باج دادن به طرف از ترس مشکلات اقتصادی یا به تنهایی بزرگ کردن بچه یا جامعه ی بیمار یا هر ترس کوفتی دیگری که به ما تزریق کرده اند، خیلی خیلی تلخ تر از طلاق است. خیلی خیلی تلخ تر از نگاه بعضی ها به زن یا مرد طلاق گرفته و حتی خیلی تلخ تر از آن آب اناری که در فلکه ی صادقیه با پول حلقه ی ازدواجم خوردم و پر بود از طعم نفرت.
ش- بیضائی

Tuesday, September 4, 2012

اعتراض نسل اولی ها- اعتصاب نسل دومی ها

اعتراض نسل اولی ها- اعتصاب نسل دومیها

روز دوم ماه رمضان است. بامداد امروز لكه های سفید ابر در آسمان خاكستری پارس جنوبی با بی تحركی و سكون خود شرجی بودن هوا را اعلام می كند. لكه های پراكنده با شكل های متنوع بر بالای پروژه ایستاده اند و خیره به این همه اسكلت فلزی و لوله های تو در تو چشم دوخته اند. سازه هایی كه سه سال است كند پیش می رود و معلوم نیست كی مشكلات فنی اش به پایان رسد. ابرها و آدم ها در آرزوی نسیمی از سوی دریا هستند. حتا تش باد را به این وضع ترجیح می دهند. (تش باد به لهجه برازجانی به معنای بادهای بسیار گرم هستند. تش به معنای آتش است) تا آنها را از این وضعیت آلوده به گازهای بودار و بی بو، ترش و شیرین نجات دهد. بومی ها می گویند در فاصله ی جزر و مد دریا این حالت همیشه اتفاق می افتد. كارگران بیل و كلنگی به خصوص بلوچ ها همه روزه هستند. بعضی ها با لباس های مندرس كارگاهی آبی رنگ با لكه های رنگ و رو رفته ی فرسوده و برخی با لباس های بلوچی و دستارهای بلند و با شلوارهایی گشاد و پرچین درست مانند لباس هایی كه بر تن سنگ نگاره های تخت جمشید بر پای سربازان است. بیل و كلنگ بر دوش در میان كارگران به وسیله ی سركارگر تقسیم شده اند. با بالا آمدن خورشید اثرات شرجی شدیدتر می شود و دم هوا هر لحظه افزون تر. شرایطی كه همه را كلافه می كند. گاهی حتا تنفس به دلیل بالا بودن رطوبت مشكل می شود. همه بی وقفه عرق می ریزند. رودهای كوچك عرق كه همیشه یك قطره ی آن جلودار است با شتاب از سرو گردن آغازمی شود و تا توی كفش بر گوشت و پوست جاری می گردد. تن و جان آدمی به این گونه دما و رطوبت هوا را به چالش می گیرد. دستار بلند بلوچ ها وسیله ی خوبی برای خشك كردن این رودهای جاری و پرشتاب است . اگر چه اكثریت كارگران به خصوص بلوچ ها روزه هستند ولی كلمن های پرآب و یخ در كنارشان است تا هر لحظه كه فشار كار و گرما آنها را به تنگ آورد، یك لیوان آب سرد را بر روی سر و صورتشان بریزند. آب سرد با عرق تن به سرعت در همه  سوی تنشان جاری و آهی ناشی از رضایت از حلقومشان خارج می شود. سركارگر اهل لرستان است و چاق و درشت هیكل. او هم با كاری پر تنش و پرچالش، روزه است. از یك سو باید كارگران را سازمان دهد و به كار وادارد واز سوی دیگر ناگزیر است فشار اوامر و فرمان های مدیرانی را تحمل كند كه در فضای خنك در زیر كولر گازی لمیده اند. درهمین حال باید بسیار پرتحرك باشد تا جاهای مختلف كار را سركشی نماید. این سركارگر كه با وجود اضافه وزن زیاد , بیش از حد دچار مشكل شده است , یك چفیه عربی دور گردنش دارد و مرتب با آن عرق هایش را خشك می كند. بیسیمی به كمر بسته كه مرتب او را صدا می زند. علی از موقعیت ...علی از ...بفرما...علی هر چه زودتر آن فنداسیون...را آماده ی بتن ریزی كن. باید امروز به طور حتم بتن ریزی شود. مفهوم بود؟ ... چشم دارم می روم توی موقعیت...و با سرعت خود را به محل فنداسیون می رساند. چند كارگر بلوچ و یك كارگر یاسوجی در حال خاك برداری از محل فنداسیون هستند.با شدت گرفتن گرما و زبان روزه , كار مانند هر روز پیش نمی رود. علی باز با فریاد:
- این چه وضعیه؟ باید كار را تمام كرده باشید. بجنبید. مگه با شما نیستم؟
كارگران مثل این كه هیچ نشنیده اند، آرام با بیل خاك ها را به بیرون محل فنداسیون می ریزند. در چنین مواقعی روال همیشگی سركارگر پس از چند غرولند از آن محل دور می شد و به دیگران سر می زد. ولی امروز برای كار در این قسمت دستور كار ویژه ای داشت از این رو در محل باقی مانده تا كارگران بدون وقفه كار را ادامه دهند. كار آرام كارگران او را عصبی كرده است . بی حوصله مرتب قدم میزند. به فكرش نمی رسد كه با این تعداد نیرو , بازده كار بیش از این نخواهد بود به خصوص با روزه یكارگران وهوای واژگون شده ی امروز. از سوی دیگر به كار گرفتن تعداد بیشتر كارگر با توجه به محدود بودن محل فنداسیون امكان پذیرنیست. او باید با همین تعداد افراد و این شرایط معجزه كند. والا حقوق سركارگری را به او نمی دهند. به یاد قسمت دیگری می افتد كه آنجا نیز در اولویت خاك برداری است. فشار كارهای پیمانكاری كه از یك نیروی كار چندین كار طلب می كند و تنها یك حقوق می دهد او را از كوره به در برده است. باعصبانیت:
-          مگه باشما نیستم. میگم سریع تر كار كنید.
كارگر یاسوجی كه پیرمردی است بالای هفتاد سال با خشم و لهجه لری كهكیلویه ای:
-          هی هولو( دایی) په چه ته؟ بره ریز،‌اندای وكنت نشون ای دم...
-          اگه من فردا تو را آوردم سركار
-          تو كه دیگ (دیروز) التماس ای كردی، بره ، بره آقای گیر.
سركارگر به سوی كارگران بلوچ برمی گردد و آنها را زیر فشار غرولندهایش می گیرد. آنها ساكت با بیل خاك ها را زیر و رو می كنند. و بعد به بالا می اندازند . خوراك افطاری آنها همان ناهاری است كه در ظرف یك بار مصرف گرفته و در این هوای گرم آن را در یك گوشه ی سایت تا غروب مخفی می كنند. مشتی برنج نامرغوب خارجی آغشته به زردچوبه و چند دانه لپه و مقداری آب و روغن جامد. وعده ی سحری هم نان است و چای . از این رو توان كار به شدت پایین آمده است. ولی در این جهنم آلوده به گازهای زیان بار و هوای دم و گرم جز كارگران بلوچ عده ی انگشت شماری از جاهای دیگر برای كار در اینجا پیدا می شوند. برای كسی اهمیت ندارد كه این مردمان سرزمین مان چه بر سرشان می آید. سركارگر كه سكوت و بی اعتنایی آنها را می بیند كه حتا تظاهر به شدت كار هم نمی كنند، با اعصاب به هم ریخته مقداری خاك را با نوك پوتینش به طرف كارگران شوت می كند:
-          هی با توام.
كارگر بلوچ كه كارد به استخوانش رسیده ، خاك توی بیلش را به طرف سركارگر پرت می كند.
- هی پدرته.
خشم و نفرت در آنها نیرویی می آفریند كه غیرمنتظره است. هر دو با سرعت از گودال فونداسیون بالا می آیند. سركارگر كه صورت و لباس خیس از عرقش خاكی شده ، آماده ی درگیری فیزیكی است. ولی وجود بیل در دست كارگران او را به تردید می اندازد.دراین فاصله بقیه كارگران دور آنها جمع می شوند. پیر یا بزرگ بلوچ ها با سرعت خود را به محل درگیری می رساند. او نمی خواهد كار به درگیری فیزیكی بكشد. وقتی او به معركه می رسد، كارگران بلوچ ساكت می شوند و در حضور او اقدام به عمل یا حرفی نمی كنند. پیر با خشم:
-          تو فكر كردی كی هستی؟ رفتارت را درست كن. والا مغزت را تو سایت پخش می كنم.
در حال فریاد زدن دستش را به شدت تكان می دهد. سركارگر درمحاصره بیل به دستان به شدت ترسیده است. او حتا تصور نمی كرد كارگرها شهامت برخورد با او را داشته باشند. رنگش پریده و به سفیدی می زند.
-          هی تویی كه فشارمییاری كار كنید، كار كنید، چرا پول ما را نمی دین. ما روزمزد هستیم باید هر عصر به عصر پول ما را بدهید. نه بیمه هستیم نه دارو و درمان و دكتر داریم. نه خوراك و نه خوابگاه. آن وقت به ما توهین هم می كنی؟
با بیان این واقعیت ها خشم پیر افزون شد. كف اطراف دهان روزه گرفته اش را گرفته بود و صدایش دور رگه شده و به سختی از گلویش بیرون می آمد:
-          تو غلط می كنی به كارگر توهین بكنی
و دستش را با تهدید تكان می دهد. از شدت خشمی كه لحظه به لحظه بیشتر می شود دیگر نمی تواند به فارسی حرف بزند. چند جمله بلوچی می گوید و بعد دست چپ را به علامت تعطیلی كار در هوا تكان می دهد و با این اشاره همه ی كارگران بلوچ بیل و كلنگ ها را بر دوش انداخته و دست از كار می كشند. و به دنبال پیرشان به سوی دفاتر اداری به راه می افتند تا تسویه حساب كنند. خبر به مسوولان پیمانكار دست اول می رسد كه در حكم كارفرمای این پیمانكاری است. فریاد مسوولان بالا از پشت بیسیم ها سركارگر را به شدت به باد انتقاد و توهین می گیرد.
-          علی باز ، علی باز جواب بده
-          بله قربان
-          مردك مگه قرار نبود امروز بتن ریزی بشه؟ چه غلطی كردی...
علی باز كلافه و پریشان درمانده و نمی داند چه كار كند. همه ی نیروی كار او همین كارگران زحمتكش بلوچ هستند كه او نمی توانست دركشان كند. به سوی پیر بلوچ می دود تا شاید باخواهش او را راضی كند و به كار برگردند.
كارگران در سایه كاروان ها نشسته اند ، كاروان هایی كه درونش به لطف اختراع كفار(كولر گازی) بهشت و بیرونش جهنم سوزان است همهی كارگران ساكت به خاك ها و ریگ ها ور می رفتند. تنها پیر خشمگین كه همه ی شرایط دست به دست هم داده بودند تا او را دراین سن بالا مانند آتشفشان كند، نا آرام و بی قرار بود و در زیر خورشید سوزان قدم می زد. هر چند لحظه یك بار دستار بلندش را بر دوشش می انداخت و یا از روی دوش برمی داشت. او به خوبی می دانست كه چقدر به كارشان نیاز دارند. ولی نمی دانست چگونه از این شرایط به خوبی بهره ببرد. در سویی دیگر اربابان در پی راهی برای برون رفت از چاله ای بودند كه توقف كار برایشان ایجاد كرده بود. مذاكره ای كه در این مصاف با پیمانكار به نفع بلوچ ها خاتمه یافت. و یك ساعت  بعد كار ادامه یافت. كارگران بلوچ قول گرفتند كه آخر ماه حقوق بگیرند . پیمانكار نیز خود را در شرایطی دید كه ناگزیر تعدادی از دیپلمه های بلوچ را از روزمزدی خارج كرد و به آنها خوابگاه داد. البته بدون تخت خواب ولی با سه وعده ی خوراك كه برای كارگران امتیازی بزرگ و ویژه بود.
***
تا مدتی پیش مدیران این پیمانكاری، خود از كارگران فنی بودند. آنها با كار سنگین و مداوم برای پیمانكاران اعتماد آنها را نسبت به توانایی های فنی و پشت كار خود جلب نمودند و به مرور به صورت پیمانی از آنها كارهای كوچك گرفتند و به سرعت انجام دادند. به مرور یاد گرفتند كه یك پیمانكار موفق پیمانكاری است كه به راحتی حقوق كارگران را ندیده بگیرد و بتواند با نهادهای قدرت ارتباط موثر داشته باشد. اولین اقدام عملی برایپیمانكار موفق شدن، ضایع كردن حقوق قانونی كارگران است وحالا به طور كامل در مقابل كارگران قرار گرفته اند.
در همین منطقه در روزهای منتهی به انتخابات مجلس در سال 90 كارگرانِ با تجربه تصور می كردند كه بهترین فرصت برای گرفتن حقوق قانونی شان است كه توسط پیمانكاریغارت شده است كه اتفاقا ازهمشهری های خودشان هم بوده اند.  همه ی كارگران پیمانكار كه بیش از یك صد تن بودند دست به اعتصاب زدند. خواست های كارگران همان حقوق قانونی بود كه در قانون كار جمهوری اسلامی اعلام شده بود. دو روز و نیم مرخصی ماهانه كه آخر سال به دلیل نوع كار پروژه ای وعدم استفاده از آن باید پولش پرداخت شود و معادل یك ماه حقوق كارگر است،سنوات ، عیدی و پاداش آخر سال كه هر ساله توسط دولت اعلام می شود. خواست كارگران دریافت همان حداقل هایی بود كه قانون كار موجود هم بر آنها مهرتایید زده بود. ولی شركت ها با پشتوانه هایی كه دارند با قدرت از پرداخت آن خودداری می كنند. حتا شركت كره ای دایلیم هم اعلام نموده این سه مورد را پرداخت نمی كند. در حالی كه هنوز قانون كار ملغی نشده است و كارمزد منعطف رسمی نشده است. ولی پیمانكاران و حتا پیمانكاران خارجی به استقبال آن رفته اند. تا به حال ادارات مربوطه از جمله اداره كار و سازمان تامین اجتماعی اطلاع داده اند كه در پروژه ها لیست بیمه تعدیلی شده است و بیمه كامل كارگران پرداخت نمی شود. ولی مسئولین سازمان تامین اجتماعی نسبت به این قانون شكنی پیمانكاران چشم می بندند.در حقیقت كارگران قربانی منافع كوتاه مدت پیمانكاران و منافع دراز مدت تامین اجتماعی می شود. به هر حال اعتصاب سه روز ادامه یافت. خواست های سه گانه ی كارگران در حقیقت معادل 2 الی 3 ماه حقوق طییك سال می شود كه پیمانكاران آن را مال خود كرده اند. آن هم با كاری معادل حداقل 12 ساعت در روز. كاری كه 23 تا 25 روز از ماه را مدام و شبانه روزی درخدمت پروژه و پیمانكار هستند. ودر ماه فقط 5 الی 7 روز با خانواده ی خود زندگی می كنند. این حقوق در حقیقت پول خون كارگران است و پول بیماری های روحی و نابهنجاری هایی روانی است كه این نوع كار برایشان به ارمغان می آورد. آقای پیمانكار امروز و كارگر دیروز به سوی كارگران می ‌آید و با اخم اعلام می كند:
-          یا سركارتان می روید یا بلایی سرتان می آورم كه به خواب هم ندیده باشید.
كارگران بی اعتنا به اعتصاب ادامه می دهند پیمانكار به نهادهایی درمنطقه اطلاع می دهد كه مشتی خرابكار برای اخلال در كار پروژه و انتخابات كارگران را تحریك كرده اند و اعتصاب به راه انداخته اند. باكمال تاسف آقایان هم بدون آن كه علت اعتصاب را كه یك دزدی آشكار است بررسی كنند، دزدی ای كه طبق قوانین شرع باید دست مدیر پیمانكارش قطع شود، لیست كارگران اعتصابی را می خواهند وایشان هم 50 نفر از صد و اندی كارگرانش را معرفی می كند. كه منجر به اخراج 8 نفر می شود. نام همه محركین! در بلك لیست( لیست سیاه) قرار می گیرد , این عمل یعنی این كارگران در هیچ یك از پروژه های پارس  جنوبی نمی توانند كار پیدا كنند. همه ی این اعمال برخلاف قانون كار است. ولی تعدیل ساختاری و خصوصی سازی برای مستقر شدن در ساختار اجتماعی ما حذف قانون را از جامعه ی ما از قانون كار شروع كرده است. اعلام این وضعیت روحیه كارگران را به كلی ویران كرد. بقیه كارگران اعتصاب را رها كردند و به كار ادامه دادند ولی كار بیشتر تخریبی بود تا تولیدی. دستگاه های پیمانكار به سرعت دچار اشكال فنی می شد و هیچ كارگری بر خلاف دیروز تلاش نمی كرد ابزار كار را تعمیر كند. همه می نشستند تا پیمانكار وسیله در اختیارشان بگذارد. پیمانكار به چنان تنگنایی افتاد كه خود اعلام كرد همه ی حقوق قانونی را پرداخت خواهد كرد. ولی دیگر اعتمادی وجود نداشت. اخراجیها هم به نهادهای مربوطه مراجعه كردند و توضیح دادند. آنها خواستار آن حقوقی شدند كه دولت آن را تایید كرده و پیمانكار خودسرانه لغو كرده بود و خواستار خارج شدن از لیست سیاه شدند.
یاور

Monday, August 27, 2012

"روز دین زدایی"


 "روز دین زدایی"  
مادر: داری میری بیرون؟ من: آره. زود میام کاری نداری؟
مادر: نه عزیزم. فقط داری میری بیرون، امروز شهادته، لاکتو پاک کن، لباس روشن نپوش، گیر میدن بهت اعصابت میریزه به هم.
پدر: ماشین رو ببر ولی صدای ضبط ماشین رو بالا نبری! ایام فاطمیه ست.
عمو: این بطری آب چیه گذاشتی کنار کوله ات؟ بچه جون ماه رمضونه ها!
خاله: شب های احیا و ضربته. یه ته ریش بگذار. میری سرکار تو اداره زیرآبت رو میزنند!
از خونه روبرویی صدای گریه و دعوا میاد. همسایه ها تک تک سرشون رو از پنجره میارن بیرون. سه چهار ساعت بعد دعوا تموم میشه.
از خونه روبرویی صدای آهنگ و خنده میاد.
  :  اَه............ چه خبرشونه این از خدا بی خبرها؟ خانم این شماره ۱۱۰ رو بگیر بیان جمعشون کنن!
نه سالم بود، برای جشن تکلیف توی استان، یه برنامه توی آمفی تئاتر شهر گذاشته بودند که شامل یه تئاتر با موضوع "قیامت" هم بود. تئاتر نبود! 100 روز سودوم پازولینی بود!  اونقدر ترسیده بودم و گریه میکردم که نفسم بند اومده بود! اومدم خونه ولی لب باز نکردم. تا چند سال فکر میکردم متحول شدم ولی الان فهمیدم که PTSD (post traumatic stress disorder) شده بودم!
یه دوست آقایی هم تعریف میکرد که تو سن بلوغ خود ارضایی کرده بود و درست همون هفته پیش نماز مسجد درباره جاری شدن خون و چرک از آلت این افراد درجهنم گفته بود. اون بدبخت هم مثل من چند سالی متحول بود! این ها به کنار، یه عالم دیگه داستان دارم که براتون بگم. از صدای گوش خراش عزاداری ها، حرکت هایی که برای گرفتن نذری از خودتون نشون میدید! ترافیک تو خیابون ها برای گرفتن شربت، چای و.... ، امر به معروف و نهی از منکراتون وقتی تو اتوبوس که جای سوزن انداختن نیست روسریت افتاده و یه نفر که از چادرش بوی تعفن میاد با نفرت بهت میگه خانم روسریت رو بکش! بازداشتگاهی که به همت تلفن یه شهروند مومن افتادم توش، سیلی، شلاق، توهین، جریمه برای روزه خواری و ... و....
خواندم که به هم گفتید مدتیست هتاکی‌هایی با ایجاد صفحه‌ای در فیس‌بوک با هدف توهین و هتک حرمت مقام والای حضرت امام نقی شکل گرفته است و این جنایت هولناک و هتک حرمت به معصومین را به عموم خودتان تسلیت گفتید و افزودید :  " این هتاکان ننگ و نفرین ابدی را برای خود خریده‌اند." ننگ و نفرین ابدی .....
 هم وطن مسلمانم که از من به خاطر به سخره گرفتن مقدساتت متنفری، می خوای اندازه تمام داستان های هزار و یک شب بشم شهرزاد و برات قصه بگم. می دونم حوصله نداری. خودم هم میلی ندارم، از بس که تکرار کردم.
ولی بگذار بگم که یک ماه تموم باید بوی گند دهنتون رو تحمل کنم چون روزه بهتون واجبه. تو خیابون نباید لب به چیزی بزنم چون ممکنه دلتون بلرزه! شب های احیا تا صبح بیدارید فرداش نمیاید سر کار و من باید سرگردون توی اداره ها واسه یه امضا عین سگ بدوم.
میام تو مغازتون حال ندارید جوابمو بدی. اعصابتون خورده. من میدونم چرا! چون قندتون افتاده ولی مگه زیر بار میرید!!
هر طرف رو نگاه می کنم روی دیوارهای شهر و  بنرها  حرف های مفت ائمه یا والی تون رو می بینم! اگه حرف خوبی هم هست همش از اون کتاب هاییه که تا به جاهای ضایعش میرسید میگید این منابع معتبر نیست!!
عیب نداره. ولی با 10 روز ایام فاطمیه ات چی کار کنم. با ایام محرمت چی؟ که ماشاالله هر سال داره طولانیتر میشه!
یه تقویم گذاشتم تو کیفم و تمامی ایام ممنوعه رو با ماژیک قرمز خط کشیدم....... رنگ تقویمم سرخه سرخه شهادت و مرگ مقدساتت کم بود چند تا دیگه هم از قِبَل اون ها اضافه کردید!
تو رو به همون مقدساتت قسم میدم، یه نگاه به تقویم بنداز ببین چند روز برای تو و ابراز احساسات دینیت هست؟
بیا و یه روز در سال بگذار تا اون هایی که دین ندارند و مثل تو فکر نمی کنن خودشون رو بروز بدند. چی ازت کم میشه؟ الان هزار تا فحش و بد و بی راه برام ردیف کردی! ولی یه لحظه خودت رو بگذار جای من!
دلم می خواد تمام راهی رو که از تعصب و مذهب طی کردم و به اینجا رسیدم، فریاد بزنم. بگم که این زمین کوچیکی که روشیم زندگی رو به ما هدیه داده و نباید با قصه و داستان به خودمون و هم نوع هامون تلخش کنیم. یه روزی رو می خوام که بتونم مقدسات شما رو ببرم زیر ذره بین و ازشون انتقاد کنم.
همونطور که شما ها آزادید تا خیلی از شخصیت های تاریخی  رو، که عقاید و کارشون به نظرتون کفر بوده، مورد مذمت قرار بدین. نه...... لازم نیست از شما اجازه بگیرم. تا همین الانشم نمی خواهید که سر به تنمون باشه!
مطمئنم که یه روزی میاد که من و تو در کنار هم بدون تنش زندگی خواهیم کرد و به هم احترام خواهیم گذاشت. روزی که قوانین اجتماعی  بر اساس انسانیت نوشته میشه، نه بر مبنای داستان های تاریخ گذشته. شاید زنده نباشم ولی دلم روشنه که اون روز میاد که من و تو، با هر عقیده و روشی، هوای هم رو خواهیم داشت و دست هر نامردی رو از سرمایه های مملکتمون کوتاه خواهیم کرد.
ولی هم وطن عزیزم متاسفانه تا وقتی که این مقدسات تو مثل اره به ماتحت ماست و هیچ انتقادی رو بر نمی تابه من هم از موضعم کوتاه نمیایم. یه روزی باید بیاد که متوجه شی اسیر تعصبی. یه روزی که بفهمی بقیه هم مثل تو از لقاح اسپرم و تخمک درست شدند و خوندن دو تا کلمه و اعتقاد به یک سری شخصیت پوسیده روی حلال زادگی و حرام زادگی تاثیری نداره و اصولا حلال و حرام هم در ادامه همون قلاده هایی که اسلام به گردنتون زده!
 ما ها به دنیا می آیم، زندگی می کنیم و میریم ولی جوونترهایی میان که خیلی از من و تو جلوتر خواهند بود. هر روزی که می گذره به تعداد انسان های خردگرا اضافه تر میشه. علم داره آروم آروم جای دین رو میگیره و تعصب کمرنگتر و کمرنگتر میشه.
یه روز قبول می کنی که همه این چیزهایی که برات مقدسه فقط یه جوک بوده که تو و اجدادتت سال ها گولشون رو خوردید!
 از مریم باکره عزیز!
از همین جا برای اولین بار در تاریخ این کشور می خواهیم روزی با نام "روز دین زدایی" به همت شما و تمام دوستان دیگری پایه گذاری کنیم.
به امید آنروز